خاطره ی زیبای آقای دکتر سیدحسین کیهمایون مدنی

ساخت وبلاگ

یادش بخیر اوایل دهه ۷۰، وقتی که مادربزرگ با خاله عزت و نرگس و مریم میومدن خونه ما، رفتن به سولار جزء برنامه های قطعی سفرشون بود.
اون موقع ها کمتر کسی ماشین شخصی داشت.
صبح زود پامیشدیم و با اتوبوس واحد از ۲۴ متری میرفتیم طوقچی (!!)، دوباره با اتوبوس میرفتیم دروازه شیراز، از اونجا با اتوبوس میرفتیم شهرضا، شاهرضا رو زیارت میکردیم و بعدش دوباره با اتوبوس میرفتیم «گاراژ اسفرجون» و منتظر مینی بوس میموندیم. بعدش سرجاده پیاده مون میکرد.
خاطره پیاده روی تقریباً دو کیلومتری جاده اصلی تا مرکز روستا اونم توی ظهر هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه.
معمولاً مادربزرگ و پدر و مادرم یه گروه، خاله عزت و نرگس و زهرا یه گروه و خاله مریم و زهره و من یه گروه پیاده روی تشکیل میدادیم و توی راه صحبت میکردیم.

وقتی خونه عموعلم میرسیدیم دیگه عصر شده بود.
آب خنک جوی روبروی خونه عمو علم، خانومایی که لب جوی مینشستند و لباس و ظرف میشستند و گله های گوسفندی که داشتند به روستا برمیگشتند برام خیلی جالب توجه بود.
خونه عموعلم یه طویله داشت که دوتا گاو و یه الاغ داخلش بود. یه پله کنارش داشت که من همیشه از اون بالا میرفتم و داخل طویله رو می‌دیدم. خیلی خیلی برام جذابیت داشت

 از وقتی عموعلمو دیدم  دستهاش رعشه داشت.
صبحها صبحانه مفصلی میخوردیم: مزه نونهای شیرمالشو که از اون موقع تا حالا دیگه نچشیدم، هنوز به یاد دارم.
هیجان انگیزترین قسمت سفرمون وقتی بود که عموعلم میرفت باغ و منو جلوی خودش روی الاغش مینشوند و افسار الاغ رو میداد دست من !!
خدا خودش و خانومشو رحمت کنه روستای زیبای من سولار...

ما را در سایت روستای زیبای من سولار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esolarehad بازدید : 16 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 16:46